نقاشی‌ها

عصر یک روز تعطیل در فصل بهار با عباس از منزل مرتضی ممیز در کردان عازم تهران شدیم. روز را با مرتضی و همسرش فیروزه گذرانده بودیم. آفتاب داشت کم کم غروب می‌کرد. عباس رانندگ می‌کرد با پاترول نخودی‌اش. منزل مرتضی تا خود کردان اقلا ده دقیقه راه بود. جاده باریک، یک طرف کوه و در طرف دیگر رودخانه و تک و توک درختان با برگ‌های نو. مدتی در سکوت گذشت. او با سرعتی کم می‌راند و این کندی اجازه می‌داد از طبیعت در آن ساعت روز لذت برد. عباس سکوت را شکست و گفت «می‌دونی اگه یه روز بمیرم دلم برای چی این دنیا تنگ می‌شه؟ طبیعت.»

چندان اهل پرورش گل و گیاه در خانه‌اش نبود، گو اینکه به یکی دو تا درخت توی حیاط بد هم نمی‌رسید، اما از بیرون شهر و طبیعت آن بیشتر لذت می‌برد. در واقع به طبیعت کشش خاصی داشت. مهم نبود چه فصلی، بهار، تابستان، پائیز، زمستان، حتی توی برف هم به رانندگی‌های بی‌پایانش ادامه می‌داد، که تا کجا می‌رفت که عکسی از یک درخت در فاصله دور میان طبیعت پوشیده از برف بگیرد. دنبال بهانه بود که از شهر بیرون باشد، روی جاده و در طبیعت.

مدتی نجاری می‌کرد، صندوق می‌ساخت، صندوق‌های کوچک و بزرگ. و فکر می‌کنم بعد و یا همزمان با نجاری‌هایش شروع کرد با مداد رنگی نقاشی‌هایی در قطع کوچک، تقریبا حدود A4 کمی کوچک‌تر یا بزرگ‌تر با موضوع طبیعت کشیدن. با همان حوصله و وسواس و دقت و شوق همیشگی‌اش.

البته به مرور عکاسی از طبیعت جای بیشتری در فضای ذهنش باز کرد، و در فاصله فیلم‌هایش، بیشتر عکاسی می‌کرد، و عکاسی از طبیعت جای نقاشی از روی طبیعت را گرفت.

طبیعت به نوعی آرامشگاه و آسوده‌گاه او بود.

- فرشید مثقالی

Drawings
photo: مینا زیوری

تمام حقوق برای بنیاد کیارستمی محفوظ است © 2024 The Kiarostami Foundation. All rights reserved.